loading...
اس ام اس داستانک
بلاگغ

سلام از این که به بلاگ من امدید متشکرم.این بلاگ درحال بروز رسانی هست انشالله تا اخر های رمضان نصف این بلاگ را کامل میکنم 

من در این بلاگ هدفم سر گرمی دوستان بود و در این بلاگ اس ام اس و داستان های بیشتری میزارم

یوسف طناور بازدید : 45 جمعه 20 تیر 1393 نظرات (0)

روي كاناپه، جلوي تلويزيون افتاده ام و كاغذ و قلم به دست، شعري را كه درباره فلسطين نوشته ام اصلاح مي كنم، زن، مي گريد. زن فرياد مي كشد. زن مي گريد. ماشين آبپاش خون ها را مي شويد.

مادرم هم مي گريد. سال دو هزار و شش نه، قرن بيست و يكم است. دخترم نقاشي مي كرد. خورشيد را پشت كوهها گذاشت و هق هقش شروع شد. نگاهش كردم. دستش را توي صورتش گرفته بود و زار زار مي گريست. به چه فكر مي كرد؟ به كودك بي پناه. هنوز معني زنداني يا شكنجه را نمي دانست. نگران بچه اي بود كه پدر و مادرش را جلوي چشمش كشتند.

خورشيد را تمام كرد، درست وسط دو تا شيب كوه، يك خورشيد نارنجي. اما كوه هستوار قهوه اي پررنگ مانده بود. مي داني چرا نمي خواهم بيشتر تاريكش كنم. مي ترسم آن كوچولو جنازه پدر و مادرش را گم كند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
hh



درباره ما
Profile Pic
اس ام اس عاشقانه طنز جوک با حال داستان های جدید قدیمی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرت در مورد بلاگ چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1016
  • کل نظرات : 44
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 44
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 89
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 898
  • بازدید سال : 11,044
  • بازدید کلی : 101,215